دیدمش...

دیدمش...

زیر قدم های تند صبحانه نخورده

روی دست های سرد نوازش نشده

لا به لای عاشقانه های یک طرفه 

 

وسط بده بستان های معادلات کالا به کالا

دیدمش...

"دوست داشتن" بود

که اینطور پر شکوه

که اینقدر پر تب و تاب

روی زمین لخ میکشید...

 

"شادی شجیعی"

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.