دخترک خندید و پسرک ماتش برد...

دخترک خندید و
پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید  ادامه مطلب ...

او به تو خندید و تو نمی دانستی...

او به تو خندید و تو نمی دانستی
این که او می داند
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
از پی ات تند دویدم 
ادامه مطلب ...

من به تو خندیدم...


من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید 

ادامه مطلب ...

تو به من خندیدی و نمی دانستی...

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید  ادامه مطلب ...

دستان من نمیتوانند...

دستان من نمی‌توانند

هرگز این سیب را عادلانه قسمت کنند

تو

به سهم خود فکر می‌کنی  ادامه مطلب ...