من به تو خندیدم...


من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید  
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
!!!

ادامه...


"فروغ فرخزاد"


نظرات 1 + ارسال نظر
اشک مهتاب شنبه 19 دی 1394 ساعت 20:12 http://ehsasebinazir.blogsky.com

سلام مهربان..
وبلاگ زیبایی دارید...
موفق باشید خوشحال میشم به وب منم سری بزنید.

slm mamnoon az nazaretoon

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.