آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی...

آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی

نامه ای خیس به دستم برسانی بروی

 

در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود

قصدت این بود از اول که نمانی بروی  ادامه مطلب ...

گاهی از در تو بیا، بنشین کنار ِ او که نیست

گاهی از در تو بیا، بنشین کنار ِ او که نیست
زُل در آیینه سلامی کن نثار ِ او که نیست

دربیاور از تن ات بارانی ِ خیسی که هست
چتر آویزان کن از ابر ِ بهار ِ او که نیست 
ادامه مطلب ...

بغل کن بالشـت را بعد از این او برنمیـگردد...

بغل کن بالشـت را بعد از این او برنمیـگردد
بهار ِ مملو از گلهــــای ِ شب بو برنمیـگردد

خودت دستی بکش روی ِ سرت خود را نوازش کن
سرانگشتی که میزد شانه بر مو برنمیـگردد 
ادامه مطلب ...